شما ثانیه دیگر به♦♥♦ علم و فرهنگ ♥♦♥ منتقل می شوید

یه حرف که...

علم و فرهنگ

تبلیغات

یه حرف که...

مي خواهم برايت بنويسم

مي خواهم برايت بنويسم اما مانده ام که از چه چيز و از چه کس بنويسم؟
از تو که بي رحمانه مرا تنها گذاشتي يا از خودم که چون تک درختي در کوير خشک مجبور به زيستن هستم...
از تو بنويسم که قلبت از سنگ بود يا از خودم که شيشه اي بي حفاظ بودم؟
از چه بنويسم؟
از دلم که شکستي يا از نگاه غريبه ات که با نگاهم آشنا شد؟
ابتدا رام شد آشنا شد و سپس رشته ي مهر گسست و رفت و ناپيدا شد
از چه بنويسم؟
از قلبي که مرا نخواست يا قلبي که تو را خواست؟
شايد هم اگر در دادگاه عشق محاکمه شدم دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوري قلب منکه تو را بي ريا و مهربان مي دانست انگشت اتهام بزند
شايد از اين که زود دلبسته شدم و از تمام وابستگي ها بريدم تا تو را داشته باشم به نوعي گناهکار شناخته شدم
نه!
نه! شايد هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هيچوقت مرا نديد يا نديده گرفت چون از انتخابش پشيمان شده بود
عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم که شايد دوري موجب دوستي بيشترمان شود و تو معناي دوست داشتن را درک کني...
اما هيهات...
که تو آن را در قلبت حس نکردي و معنايش را ندانستي...
از من بريدي و از اين آشيان پريدي...





برچسب ها : ,,,
مطالب مرتبط
بخش نظرات

برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







.